کهکشان آرام


کهکشان آرام

دو چیز در آسمان مرا شگفت زده میکند: یکی آبی آسمان که میبینم و نیست دیگری خدایی که نمیبینم و هست.


دلنوشته هاي عاشقانه

دلنوشته هاي عاشقانه
 

تمــــــام فنــــجان های قـــهوه دروغ می گـــــفتند ،.. تـــــو بر نـــــــمی گردی ..







گاهی وجود تو را کنار خودم احساس ميکنم


اما

چقدر دلخوشی خوابها کم است



یه " فنجان خالی " ... ؟


را که نگاه میکنم

گلـویم به خاطر چای هایی

...

که با تو نخورده ام چقدر میسوزد ...



تمــــــام فنــــجان های قـــهوه دروغ می گـــــفتند ،..


تـــــو بر نـــــــمی گردی ..




خودکــــار توی فنجـــان

قاشــــق به روی کاغذ

زیبایی ات حواس مرا پرت می کند!



یکــ فنجانـــ دیـگر برایمـــ قــهوه بـریـز

.
.
.

زود ســرد میــ ـشونـد ؛


وقتیـــ برایــــ رفتنـــ شتــابـــ میــ ـکنیـــ



ســرمـ را کـه تکیـه می دـهـم

بـه سینـه ی ِ مـردانـه اَت

همـه ی ِ کوه ـهـا کــم می آورنـ َد

اَمنــ ِ آغـوشـ ِ توستــ کـه

بهـانـه ایی می شــوَد

بـرای ِ ـهـزار بـاره پیــدا شـدن در حریمـ َت ...



اگر ميدانستم

اکنون تو پاهايت را بر کدام نقطه خاکی گذاشته ای

می آمدم آن خاک را

به چشم می کشيدم

پای آمدنت که نباشد....


اگر تمام جاده های عالم هم به خانه من ختم شود ....


باز هم نمی رسی !



نگاهم به تلفن دوخته می شود


امـــــا دریغ از

چند ثانیه ی کوتاه صحبت

فقط

حجم خاک نشسته روی گوشی رانظاره می کنم !



يادگار دونفرگی هايمان

همين کابوس های شبانه است



چقدر سخته تمام اعضای بدنت بخواهند حرف بزنند

اما ندانند چه می خواهند بگویند...



و چقدر سخت تر است که بدانی میخواهی چه بگویی

ولی دیگر کسی نباشد...



لباس عروس بر تن كرده ام


و كنار اسب سفيد ايستاده ام



نمي آيي؟



دست به ســر می کنم ثانیـــه ها را؛

دلـــم...

یک اتفاق ناخوانده می خواهــــد...!





...کاش آن اتفاق تو باشی ..

میان آمدن و رفتن مانده ام

بی تو، نه پای رفتنی است و نه

حوصله ی برای ماندن …


آغوشی که




برای تو گشودم



زانوانم را بغل کرد!!!



ای زادگاه قافیــه ها چشــــم های تـــو

بگــــذار تا نگاه تـــو را جستــــجو کنمـــــ

به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست

طلسم اشک مرا با فريب دزديدند

تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست



بی حضورت


هر چه کردم


زندگی زیبا نشد


شاعر شده ام


همه واژه هایم دو حرفیست

تو.... تو.... تو!



مـُـرور میــــ کنـَم ..

خاطِراتِـمـــان را

امـــــا مَگر ..

کـُپـــی برابـَـر اَصـــل میشــَـــوَد ؟!



كنار ميز چوبي هميشگي مينشينم



جاي خالي ات همانند قهوه اي تلخ


به رخ ميكشد نبودنت را...



برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم

دست نوازش بر سرش میکشم میگویم: «غصه نخور، میگذرد …»

برای دلم، گاهی پدر میشوم

خشمگین میگویم: «بس کن دیگر بزرگ شدی ….»

گاهی هم دوستی میشوم مهربان

دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا …

دلم ، از دست من خسته استــ



تلخ آنچنانم

که هفت دریا را

تاب شستن اندوهم نیست..





قرار نبود چشمای من خیس بشه


قرار نبود هرچی قرار نیست بشه

قرار نبود دیدنت ارزوم شه

قرار نبود که اینجوری تموم شه


قرار نبود منتظرت بمونم

قرار نبود بری و برنگردی





یادت میاد ثانیه های آخر گفتی میرم اما میام به زودیــ ...


چشمامو بستم نبینی اشکمو چشمامو باز کردمو رفته بودیـــ ...



خسته ام

منتظرم

لحظه شماری سخت است ...



دلم مي خواهد ..

در آرامش آغوشت !..

طولاني بميرم



نظرات شما عزیزان:

فاطمه
ساعت0:59---30 خرداد 1390
آره همه ی فنجونای قهوه وهمه چی دروغ میگن کسی که رفته محاله برگرده

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: پگاه | تاريخ: دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:مجموعه دل نوشته هاي كوتاه عاشقانه زيبا همراه عكس, | موضوع: <-PostCategory-> |